سفارش تبلیغ
صبا ویژن



ولادت آن حضرت - خدا کند که بیایی

   

نام:م ح م د

لقب:هادی،مهدی و قائم

کنیه: ابوالقاسم 

نام پدر:امام حسن عسکری(ع)

نام مادر:نرجس خاتون

تولد:سال 256 هجری

 

اوضاع قبل از ولادت حضرت

آفتاب وجود دوازدهمین امام در نیمه شعبان سال 255 هجری پرتو افکند و دل های شیعیان را به نور خویش روشن ساخت.خلفای عباسی و کارگزاران حکومت شنیده بودند که امامان دوازده نفراند که آخرین آنها فرزند امام حسن عسکری است، غیبت طولانی خواهد داشت و او است که حکومت جهانی را تشکیل خواهد داد.حاکمان ستمگر سخت در وحشت و ترس بودند و می خواستند جلو این کار را بگیرند ولی نمی دانستند که فرعون،با آن همه قدرت وتونائیش و با آن کشتار وحشیانه اش از کودکان و نوزادان نتوانست جلو خواسته خداوند را بگیرد او بدنبال موسی خانه به خانه می گشت ولی گمشده اش را در دامن خود پرورش می داد.

 «معتمد» خلیفه عباسی و فرعون زمان از خانه امام مراقبت شدید می کرد و وقتی که امام را مسموم و رنجور به خانه بردند پنج نفر از درباریان را به همرتهش کرد که مراقب باشند تا هر حادثه ای که در خانه وی اتفاق بیفتد به او گزارش کنند سپس گروهی از زنان قبیله را به خانه امام فرستاد تا مراقب همسرش باشند. با شهادت امام سامرا غرق در آشوب و شیون شد و همه با تعطیل کردن محل کار خود به سوی خانه امام به حرکت در آمدند و جنازه را با شکوه فراوان بر روی دست برای انجام مراسم بردند. خلیفه عباسی از حرکت سیل مردم به وحشت افتاده بود و سخت می کوشید که روی این جنایت سرپوش بگذاردو شهادت امام را یک مرگ طبیعی جلوه دهد.

معتمد برادر خود را برای شرکت در مراسم، گرفتن گواهی که کسی امام را نکشته وبرای تقسیم اموال و وانمود کردن اینکه امام هیچ فرزندی ندارند که بر ایشان نماز بخواند و وارث اموالشان باشد، فرستاد. ولی با همه این کوشش ها فرمان خدا انجام پذیرفته بود و امام پنج سال داشت که پدرش شهید گشت و با این سن به مقام امامت رسید همانطور که عیسی در گهواره به مقام نبوت رسید. در همان سن وقتی جنازه پدرش را گذاشتند و عمویش جعفر که آدم خوبی نبود می خواست نماز بخواند او را کنار زد و خود بر جنازه پدر نماز خواند که پس از نماز از نظرها ناپدید گشت از زمان امام حسن عسکری شیعیان او را در خانه پدر دیده و سفارشات او را درباره فرزند شنیده بودند و پس از شهادت پدر مدت ها مهرمانه با حضرت تماس داشتند.

 

چگونگی تولد حضرت

حکیمه خاتون مى گوید:هرگاه خدمت امام عسکرى (ع) مى رسیدم، براى او دعا مى کردم که خداوند فرزندى به او عطاکند تا آنکه غروب روز پنج شنبه چهاردهم ماه شعبان سال255. هـ ق نزد امام عسکرى (ع) رفتم و طبق روال گذشته دعا کردم که خدا به تو فرزندى عطا کند. وقتى شب فرا رسید، به کنیزم گفتم جامه ام را بیاور تا به منزل بازگردیم، امام عسکرى (ع) فرمودند: عمه جان، امشب نزد ما بمان، زیرا در این شب فرزند مبارکى متولد مى شود که زمین مرده را حیات بخشیده زنده مى کند. عرض کردم: این فرزند با برکت ازکدام کدبانو متولد خواهد شد فرمود: از نرجس و فقط از او متولد مى شود. حکیمه مى گوید: من به نزدیک نرجس رفتم وبه دقت به او نگریستم، ولى هیچ اثرى از حمل و داشتن فرزند در او مشاهده نکردم. نزد امام رفتم و ماجرا را به اطلاع امام رساندم. امام لبخندى زدند و فرمودند: عمه جان هنگام سپیده دمِ صبح اثر باردارى او ظاهر مى شود، زیرا نرجس مانند مادر موسى است که نشانى از فرزند داشتن در او دیده نمى شد و تا هنگام تولد موسى هیچ کسى از ولادتش خبر نداشت. فرعون ستمگر که مى دانست اگر حضرت موسى متولد شود، با او مبارزه مى کند و تخت و تاجش را نابود مى سازد، با تمام نیرو مى کوشید تا از ولادت موسى (ع) جلوگیرى کند، لذا دستور داد تا زنان را از مردان جدا کنند اما وقتى خدا بخواهد موسى به دنیا بیاید، تلاش صدها فرعون هم بى نتیجه خواهد بود. قبل از تولد حضرت موسى (ع) کسى باور نمى کرد که مادرش باردار است، نرجس نیز همچون مادر موسى تا آخرین لحظات ولادت امام زمان (ع) نشانى از باردارى در خود نداشت، زیرا آینده نرجس بسیار حساس و پر اهمیت بود. جاسوس ها همه جا راکنترل مى کردند وکار آگاهان حکومت هر حرکت مشکوکى را زیر نظر داشته و به شدت مراقب بودند که اگر فرزندى از امام یازدهم متولد شود، نابود مى کنند. حکیمه مى گوید: شب از نیمه گذشته بود،هنوز نشانه اى از فرزند داشتن در نرجس دیده نمى شد. من زودتر از شب هاى قبل به نماز شب مشغول شدم. نرجس خاتون نیز از خواب پریده و از اطاق بیرون رفت، وضوگرفت و مشغول نماز شب شد. او آخرین رکعت نمازش را مى خواند که من از اطاق بیرون رفتم و به آسمان نگاه کردم، دیدم که طلوع فجر است، اما هنوز اثرى از فرزند نیست. همین که در دلم نسبت به وعده امام عسکرى (ع) تردید پیدا شد، ناگهان امام صدا زد: عمه جان شک نداشته باش. آن چه گفته ام آشکار مى شود و به خواست خدا خواهى دید. در حالى که من از این تردید شرمنده بودم به طرف اطاق برگشتم. دیدم نرجس خاتون نمازش را تمام کرده و با حالتى غیر عادى و شتابزده بیرون مى آید. به اوگفتم پدر و مادرم به فدایت آیا چیزى احساس مى کنى؟ گفت: بله. عمه جان چیزى را شدیدا در خود یافتم. گفتم به خواست خدا جاى نگرانى نیست، سپس او را به درون اطاق بردم. هنگام طلوع فجر صادق، درد زایمان نرجس شروع شد. از درون خانه، امام عسکرى صدا زد: عمه جان سوره قدر را بر او بخوان حکیمه مى گوید مشغول خواندن سوره قدر شدم، در این هنگام طفل داخل رحم نرجس نیز همانگونه که من مى خواندم، مى خواند. در حال تعجب بودم که امام با صداى بلند فرمود: عمه از امر خدا تعجب مکن که خداوند زبان ما را درکودکى به حکمت بازکرده و در بزرگى حجت خود در زمین قرار مى دهد (1). هنوز کلام امام تمام نشده بود که نرجس خاتون از نظرم ناپدید شده وگویا بین من و او پرد ه اى کشیده شد که دیگر او را ندیدم. وحشت زده و نگران، فریادکنان به طرف اطاق امام عسکرى (ع) دویدم. در این لحظه امام فرمود: عمه برگرد، که او را در جاى خود خواهى دید. با تعجب برگشتم. وقتى وارد اطاق شدم، دیدم نورى از نرجس مى درخشدکه چشم ها را خیره مى کند، سپس دیدم نوزاد، طیب و طاهر، ناف بریده و ختنه کرده در حالى که در بازوى راستش نوشته است: جاءَ الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهقا،مواضع سجده را به زمین گذاشته، انگشتان سبابه را به طرف آسمان بالاگرفته و مى گوید: اَشهَدُ أن لا اِلهَ الا الله وحده لا شریک له وان جدی رسول الله (ص) (2) شهادت مى دهم که معبودى جز خداى یگانه نیست و بى همتا است و شریکى ندارد، جدم محمد (ص) فرستاده خدا و پدرم على امیرمؤمنان است. سپس نام یکایک ائمه را برشمرد تا به نام مبارک خود رسید، آنگاه به درگاه الهى عرضه داشت: اللهم انجز لى وعدى واتمِم لى امرى و ثبت و طاتی واملا الارض بی عدلا وقسطا پرورگارا آن چه را به من وعده دادى برآورده ساز و کارم را به اتمام رسان. مخالفانم را نابود و مغلوب کرده، مرا بر دشمنانم پیروز فرما و زمین را به وسیله من سرشار از انصاف و عدالت گردان همچنان فرق تماشاى مناجات دلنشین وکلمات معجزه آساى این نوزاد بودم که ناگهان صداى امام عسکرى بلند شدکه عمه جان، آن فرزند را در آغوش بگیر و به نزد من آر. من جلو رفتم، آن نوزاد را بغل کرده به طرف امام عسکرى بردم. وقتى بچه در مقابل پدر قرارگرفت، هنوز روى دست من بود که بر پدرش سلام کرد. آنگاه حضرت فرزندش را از من گرفت و زبانش را در دهان آن طفل نهاد وکودک از زبان علم و عصمتِ آن حضرت دانش و معرفت و اسرار امامت نوشید. بعد به من فرمود: این کودک را بگیر و به مادرش بسپار تا او را شیر دهد. وقتى نرجس به او شیر داد، بار دیگر فرزندم را نزد من بیاور. من نوزاد را به مادرش برگرداندم و پس از نوشیدن شیر دو مرتبه نزد حضرت آوردم. حضرت این بار نیز زبان به کام فرزندش فرو برد، سپس فرمود: اى فرزندا بخوان طفل شروع به خواندن کرد، از صحف آدم و زبور داود تا تورات و انجیل را به زبان عبرانى و سریانىِ خواند، سپس این آیه را تلاوت کرد: ونرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم الوارثین ونمکن لهم فی الارض و نری فرعون (2) آنگاه بر پیامبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) و همه ائمه تا پدرش درود فرستاد (3).

1. بحارالانوار ج 51، ص 13

2. قصص آیه

3. بحارالانوار ج 51 ص 12 کمال الدین دو جلدى، ص 424



نویسنده » محمدمهدی محمدی » ساعت 4:52 عصر روز پنج شنبه 86 شهریور 15